یا هو...
نمی دانم ..آن قدر حس هایم متناقض شده است که نمیتوانم حتی درکشان کنم ...چه رسد به بیان کردن....
گویی باید بماند بین من و خدا این حال آشفته...
برایم دعا کنید و ...
راستی عیدتان مبارک...
آقا عیدی ما می شود ظهورتان باشد؟
یا هو...
نمی دانم ..آن قدر حس هایم متناقض شده است که نمیتوانم حتی درکشان کنم ...چه رسد به بیان کردن....
گویی باید بماند بین من و خدا این حال آشفته...
برایم دعا کنید و ...
راستی عیدتان مبارک...
آقا عیدی ما می شود ظهورتان باشد؟
یا هو ...
برای آن هایی که همچون من در جست و جوی دوران کودکی خویش سرگردانند...
برای آن هایی که دلشان کودکی می خواهد ...
و سادگی های کودکانه را ....
کسی گفت :ساده که باشی زود حل می شوی ...می روند سراغ مسئله ی بعدی ...
اما من می گویم ...ساده که باشی ...پاک که باشی ...زود که ببخشی ...شاید زود حل شوی و بروند سراغ بعدی ها ...اما تا ابد خواهی ماند در عالم وجود...
انجا جای ادم هایی ست به وسعت وجودیشان آنقدر عظمت پیدا کرده که هیچ نیرویی را یارای پاک کردن آن ها از تاریخ نیست...
برای دریافت فایل روی دریافت کلیک کنید....از رفقایی که از همین صوت های کودکانه دارن خواهشمندم برام بفرستن...
گاهى احساس میکردم که فاطمه اصلاً دل ندارد. وقتى میدیدم به هیچ چیز دل نمیبندد، با هیچ تعلقى زمینگیر نمیشود، هیچ جاذبهاى او را مشغول نمیکند. هیچ زیور و زینت و خوراک و پوشاکى دلخوشیاش نمیشود، هر داشتن و نداشتن تفاوتى در او ایجاد نمیکند، یقین میکردم که او جسم ندارد، متعلق به اینجا نیست. روح محض است، جان خالص است.
گاهى احساس میکردم که فاطمه دلى دارد که هیچ مردى ندارد. استوار چون کوه، با صلابت چون صخره، تزلزل ناپذیر چون ستونهاى محکم و نامرئى آسمان.
یکه و تنها در مقابل یک حکومت ایستاد و دلش از جا تکان نخورد، من مأمور به سکوت بودم و حرفهاى دل مرا هم او میزد.
گریزی از کتاب کشتی پهلو گرفته ...
گاهی بعضی آدم ها بعضی حرف ها را خوب می زنند ...گاهی بعضی حرف ها را بعضی آدم ها خوب می زنند...فرق این دو چیست ؟
گاهی متنفر می شوم از بازی با واژه ها ...اما چاره چیست که در این برهوت باید انقدر با کلمات بازی کرد تا کسی بخواند !!!اصلا خواندن پیشکش ...کسی ....
نمی دانم...
منتظرم...
منتظر صدایی ...نوایی...انا المهدی....
نمیدام کی می شنوم این نوا را ...
اما می ترسم که وقتی بشنوم یارش نباشم...
راستی ...
گویی برای یار آقا بودن باید از همین لحظه یار بود ...
دریغ و صد دریغ که من و امثال من منتظر ظهورن تا یار آقا شوند....
یا هو...
بماند این حرف ها که من از ان ها سر در نمی آورم...
حرف های مختص دوستان فیزیک و ریاضی..
ما همان علوم ضاله را می خوانیم و صفا می کنیم !!!
می خواستم گریزی به نام سال بزنم نا تراوشات ذهنی کسی که بنظرم ارزش خواندن را دارد ...
می دونید که ج ه ا د یعنی چی ؟
هر کی امسال جهاد گونه کار نکنه به نظر من باخته ...
چون وقتی این حرف مطرح شده یعنی جامعه به فهم بالایی رسیده از نظر من ...
و اصلا هم نام گذاری امسال با این عناوین غیر قابل پیش بینی نبود...
■ «مدیریت» در یک تعریف عمومی، عبارتست از تشخیص منابع موجود، ترسیم اهداف، و تقسیم و تخصیص منابع موجود طوری که کارآمدترین طریق برای تحقق بهینه اهداف میسر شود. و «جهاد»، مستند به آیات کریمۀ نحل/ ۱۲۵، نساء/ ۷۵، حج/ ۳۹- ۴۱ و ۷۸، نساء/ ۱۴۸، شعراء/ ۲۲۷، توبه/ ۲۴، فرقان/ ۵۲، و ممتحنه/ ۱، عبارتست از «پشت سر گذاشتن» امور مأنوس در زندگی از قبیل والدین، فرزندان، برادران، همسران، ثروت، منازل، در راه محبوب یکتا، «به هدف» انجام مسؤولیّتهای اجتماعى، رزم در راه خدا و در راه خوارشمردگان، و ممانعت از سر فرود آوردن در مقابل کافران و ظالمان و خصم جنگجو، برای اقامه نماز و زکات و امر به معروف و نهی از منکر، و حفظ صومعهها، دیرها، کنشتها و مساجد که در آنجا فراوان یاد خدا مىشود، «با اتکال و ایمان» به این که خداوند نیرومندى فرا دست است و پایان کارها از آن خداست.
■ ملهم از این مفهوم «جهاد» که از پایههای آموزههای اسلامی است، و با امعان نظر به تعریف مذکور از مفهوم «مدیریت»، میتوان گفت که «مدیریت + جهادی» در سه گام تحقق مییابد؛ گام اول، تجهیز یک جهانبینی و تشخیص منابع، متکی بر آموزههای الهی توأم با ایمان و توکل به خدا. گام دوم، هدفگذاریهای بلند عقیدتی خداپسندانه، و گام سوم، تخصیص منابع، با شجاعت، توکل، پرهیزگاری اخلاقی، و به دور از نفعطلبی شخصی است.
░▒▓ فرجام
■ با باور من تحقق «عزم ملی»، بر چهار رکن، و تحقق «مدیریت جهادی»، در سه گام میسر است، و در این هفت مسیر، هیچ چیز به اندازه گلوگاه اول حیاتی نیست. با یک گروه نخبه سیاسی، که اعتماد مردم را جلب میکند، بیپرده با مردم سخن میگوید، وضعیت آرمانی حکیمانهای ترسیم مینماید، و مسائل مردم را به درستی ریشهیابی میکند، و بر مبنای احساس تعهد اخلاقی و الهی، به مردم در مورد رفع مسائل تضمین میدهد، وارد کردن کشور به یک فاز جهادی، و تأمین عزم ملی به سهولت تحصیل خواهد شد.
■ عزم ملی با بیان «صریح و صادقانه و حکیمانه نخبگان سیاسی با مردم» + «ترسیم یک وضعیت آرمانی روشن و قابل درک» + «ارائه توضیح روشنی در مورد علل مشکلات و دشواریهای موجود» + «تضمین نخبگان به مردم برای فایق آمدن به دشواریها دستیابی به آرمانها»، به دست میآید.
■ مدیریت جهادی هم با «دیدگاه توحیدی و متوکل» + «هدفگذاریهای بلند توحیدی» + «تخصیص منابع عادلانه» تحقق مییابد.
بسم الله...
گاهی آدم احساس میکند دارند به شعورش توهین می کنند!
وقتی که سوال هایی جلویت بگذارند که ...
امروز احساس کردم کسی با تریلی 18 بلکه 32 چرخ از روی ایمان و شعورم رد شد !
واقعا جای تاسف دارد که آزمون ورودی ... که اسمش را نبرم بهتر است سوال هایی با این سطح دارد !
یعنی من مانده بودم که چرا همه این قدر درگیر سوال ها شده اند !
بماند ...
این هم بماند...
راستی چند وقتی ست که می خواهم بنویسم...
حتما خواهم نوشت ..
از این به بعد بهتر و هدفمند تر ...
یا علی
یا هو...
گاهی میخواهی جایی بنویسی که شاید کسی که کس باشد بخواند...
با این که هزاران کار داری که مهلت انجامش دارد به نقطه ی اتمام می رید اما تا ننویسی آرام نمیگیری...
می خواهی ادیبانه بنویسی اما واژه ها از ذهنت پر می کشند...
می خواهی عاشقانه بنویسی اما عشق بار می بندد...
میخواهی از دل بگویی دل می گوید هییییس....
و باز من می مانم و همان حرف های ناگفته...
دوست تر میدارم این حرف های ناگفته را...
اما ..
اما پر از عشق شده ام . امید برای کار کردن های بی وقفه ...
دوست دارم...
خدایم را...
گرچه احساس می کنم از ارتقاع نگاهش سقوط کرده ام...
سقوط کرده ام به اعماق منیت هایم...
اما منیتی نمی بینم...از پس که لابد نفسم زیرک شده ...
از بس راه ها را یاد گرفته ....
کاش میشد ...
کاش میشد ادم ها گاهی که خیلی خسته می شوند بفهمند که ایا محبوبه شان از ان ها راضی است یا نه...کاش می شد باز هم حضرت استاد به خوابم بیاید...
با همان حرف های خصوصی ..در همان باغ زیبا ...
آه ..
چقدر دلم برایت تنگ شده استاد مهربانم....
کاش بودی ...
کاش با من حرف میزدی در رویا هایم...
چقدر می خواهمت ...
می شود بیایی ؟
چرا همه تان با هم مرا تحریم دیدار کردید ؟
هم شما ...هم بابا و هم یاورم....
چرا همه با هم ...
از وقتی بابا امد و گفت که عملیات شروع شده است و منطقه را نشانم داد راه افتادم ...شاید در مسیر بی راهه رفتم ...ایستادم ...افتادم...اما رفتم ...
رفتم ....
حالا کمی خسته ام ...
میخواهم فقط ببینمتان...
میدانم بدم..
اما به حرمت خوبی های خوب ها ...
و به حرمت شدت و حدت علاقه ام به شما و خدایم ...
بیایید ...
لا اقل یکی از شما ...
یکی از شما سه نفر ....
من علمدار شدم برای تو ...
عبد شدم برای شما استاد ...
و صبور و مهربان شدم برای تو پدر ...
می شوم نگاهی هم ب من کنید ؟
منتظرم...
دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است
شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است
تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان
این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است
مادر!حضور نام تو در شعر های من
لطف خداست شامل حال غزل شده است
غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم
این مسأله میان من و عشق حل شده است
سیاره ای که زهره نشد آه می کشد
آه است و آه آنچه نصیب زحل شده است
زهرایی و تلألو نور محبتت
در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است
با نام تو هوای غزل معنوی شده است
بی اختیار وارد این مثنوی شده است
هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری
تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری
نامت مرا مسافر لاهوت کرده است
لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است
از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت
باید برای بردن نامت وضو گرفت
نور قریش! تا که تویی صاحب دلم
غرق خداست شعب ابی طالب دلم
عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است
حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است
از این شکوه ، ساده نباید عبور کرد
باید مدام زندگیت را مرور کرد
چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است
پیش تجملات ، جهازت سپر شده است
آیینه ای و سنگ صبور پیمبری
در هر نفس برای پدر مثل مادری
اشک شما عذاب بهشت است ، خنده کن
لبخندت آفتاب بهشت است ، خنده کن
دنیای ما نبوده برازنده ی شما
هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما
آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام
حس می کنم مزار تو را بین سینه ام
مانند آن خسی که به میقات پر کشید
قلبم به سوی مادر سادات پر کشید
هو...
سلام...
چه قدر تنها شده ام....
کاش بودی مادر...نه ترحم میخواهم...نه نگاه کسی را..فقط تو را میخواهم....تویی که مهربانی و پاک....من تشنه ی پاک بودنم...و زخم خورده ی ناپاکی ها...
مادر تو فقط می دانی درد هایم را...
تو فقط بودی همه جا...
بیا حالا هم کنارم باش...
مادر بی یاری تو خواهم شکست در غم تو...
وای...
وای...
مادر...
با تمام خودم به تو مینگرم...کاش بودی تا در شراب طهور چشمانت مست شوم و جرعه ای از ان عشق ناب و پاک را بچشم...
من همه ی ارایه ها را برای دیدار تو به تصویر خواهم کشید تا عجزشان را در برابر وصف تو همه ببینند...
من همه ی دیوارهای فاصله را پاک خواهم کرد و با مدادآرزو ها بی مرز ترین فاصله را کنار شما خواهم کشید....
مادر...
بیا و مرا در آغوش گیر..برای علمدارشدن آمده ام...اما بیا و اندکی مرا در آغوش گیر تا بتوانم علم را بلند کنم...
من به نگاه تو دلخوشم..
به آغوش تو...
مادر از آن هنگامی که مرا با خود آشنا کردی دیگر من من نیستم...
بلکه همه تویی...
از ان دم که بین در و دیوار...
آه ک چ سنگین است نوشتن در...
و چه بی رحمانه گره خورده دیوار به در...در به میخ...میخ به سینه ی تو...و م ح س ن.....
آه مادرم...
ای کاش که درد سینه غوغا نکند...
خیلی نفست فاصله پیددا نکند....
هو....
گاهی سکوت بهترین حرف است...
وقتی که انقدر داد زده ای و کسی صدایت را نشنیده....
اصلا مهم نیست کسی بشنود یا نشنود....
مهم این است که تو دیگر صدایی نداری برای فریاد...
نا امید نیستم...
خسته هم نیستم...
پراز شور م...
پر از شور فاطمیه...
پرازغربت پیغمبر...
نمی دانم ....
نمیخواهم فکر کنم به خودم...
به زندگی ام...
می خواهم فقط به خدایم فکر کنم ...
و غرق شوم در فکر او...
در فکر هو...
آه...
ببخش اگر گاهی زمین گیر میشوم محبوبه ام...
ببخش که درگیر خودم و زندگی ام می شود...
آخر گاهی مرا ادم هایت پاگیر می کنند...
نمیگذارند با تو باشم...
نمی گذارند با تو در فکر تو عرق شوم....
ببخش آن ها را ...
و بیشتر من را ....
می ترسم بیش از این حرف بزنم و بر ملا کنم عشق بازی های نهانمان را ....