کربلای من ، پله های حرم

با من از عشق بگو

کربلای من ، پله های حرم

با من از عشق بگو

این خانه ازین پس فقط برای تو روشن خواهد شد ...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام خمینی .روح الله م .دنیای دون» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

جایی که همه ی مفاهیم به هم میپیچد و تنهاو غریب می مانی بین دنیایی از حرف هایی که کسی نماند تا گوش بدهد....

دنیایی که نزدیک ترین آدم ها باید با ملاحظاتی بسی عمیق با هم حرف بزنند.. دنیایی پر از محاسبه و حساب کتاب از نوع مادی...

دنیایی که آدم ها برای اینکه حرفشان را به تنها کسانشان بزنند مجبورند جایی در چشم همگان بنویسند تا بلکه اویی که می خواند بیاید و بخواند...

و من این دنیا را وتر نام نهاده ام ...

برای منی که تنها و تنها دل به اویی داده بودم که دلدار شود سخت است اینگونه زیستن...

مفاهیم تقلیل می یابند و ذهن اشفته ی ما میماند بین دنیایی از مفاهیمی که معنای خود را از دست داده اند و حالا باید با همین مفاهیم تقلیل یافته روزگار بگذرانی ...

حال می خواهم بی پروا از خواندن هر کسی ...یاوه بگویم...

میخواهم ازین شهرو غربت هایش بگویم و به قول برزگی در انسان شناسی به جای مردم نگاری خود نگاری کنم...

خودی که این روزها نه در خود که در بازتاب خود در دیگران می یابمش...

به گمانم این روز ها دارد عجیب می شود ...

آرمان...

حالا می فهمم که چرا آدم های آرمان گرا همیشه مهجورند ...

آرمان که نون و آب نمیشود !! و من در جواب این حرف در دل خود می گویم : آرمان جان آدمی را می سازد ..نیرو می بخشد و حیات می دهد ...

مگر می شود بدون آرمان زندگی کرد ؟

اما بدون نون و آب می شود ...پس میتوان نتیجه گرفت که آرمانی بودن بهتر از دنیایی بودن است ..

آدمی که با ارمان های خود زندگی را بنا می کند هیچ گاه حسرت چیزهای ازدست رفته را نمیخورد...

روح الله با آرمان هایش بود که شد امام خمینی ...

روح الله آرمانی داشت و با ان زندگی کرد ...

و اصلا همین آرمان است که آدمی را در سهمگین ترین طوفان ها حفظ می کند و آدمی را آرامشی به وسعت تطمئن القلوب می دهد ...

اینکه وظیفه ات را انجام دهی و بقیه اش را واگذار کنی به خدا ...

آن وقت است که وقتی خبر شهادت فرزندت را می آورند می گویی الطاف خفیه الهیی بوده ...و چه کسی می فهمد عمق نگاه تو را ؟

هیچ کس ..

و هیچ کس نمی فهمد که ایران کجاست و چیست ...

و تو

این تو بودی که گفتی ایران موجودیست الهی که بر بال فرشتگان نشسته است ...

و چه کسی می تواند بفهمد که در قاموس اندیشه ی تو موجود معنایش چیست و موجودیتی الهی چه معنایی دارد ...

آه ...

چه قدر دلم تنگت شده روحی ....

بی ربط ... : چند روزی ست  که دارم به شباهت دو خدیجه فکر می کنم ...

خدیجه کبری ...

خدیجه ثقفی...

علمدار جنون
۳۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر