کربلای من ، پله های حرم

با من از عشق بگو

کربلای من ، پله های حرم

با من از عشق بگو

این خانه ازین پس فقط برای تو روشن خواهد شد ...

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

جایی که همه ی مفاهیم به هم میپیچد و تنهاو غریب می مانی بین دنیایی از حرف هایی که کسی نماند تا گوش بدهد....

دنیایی که نزدیک ترین آدم ها باید با ملاحظاتی بسی عمیق با هم حرف بزنند.. دنیایی پر از محاسبه و حساب کتاب از نوع مادی...

دنیایی که آدم ها برای اینکه حرفشان را به تنها کسانشان بزنند مجبورند جایی در چشم همگان بنویسند تا بلکه اویی که می خواند بیاید و بخواند...

و من این دنیا را وتر نام نهاده ام ...

برای منی که تنها و تنها دل به اویی داده بودم که دلدار شود سخت است اینگونه زیستن...

مفاهیم تقلیل می یابند و ذهن اشفته ی ما میماند بین دنیایی از مفاهیمی که معنای خود را از دست داده اند و حالا باید با همین مفاهیم تقلیل یافته روزگار بگذرانی ...

حال می خواهم بی پروا از خواندن هر کسی ...یاوه بگویم...

میخواهم ازین شهرو غربت هایش بگویم و به قول برزگی در انسان شناسی به جای مردم نگاری خود نگاری کنم...

خودی که این روزها نه در خود که در بازتاب خود در دیگران می یابمش...

به گمانم این روز ها دارد عجیب می شود ...

آرمان...

حالا می فهمم که چرا آدم های آرمان گرا همیشه مهجورند ...

آرمان که نون و آب نمیشود !! و من در جواب این حرف در دل خود می گویم : آرمان جان آدمی را می سازد ..نیرو می بخشد و حیات می دهد ...

مگر می شود بدون آرمان زندگی کرد ؟

اما بدون نون و آب می شود ...پس میتوان نتیجه گرفت که آرمانی بودن بهتر از دنیایی بودن است ..

آدمی که با ارمان های خود زندگی را بنا می کند هیچ گاه حسرت چیزهای ازدست رفته را نمیخورد...

روح الله با آرمان هایش بود که شد امام خمینی ...

روح الله آرمانی داشت و با ان زندگی کرد ...

و اصلا همین آرمان است که آدمی را در سهمگین ترین طوفان ها حفظ می کند و آدمی را آرامشی به وسعت تطمئن القلوب می دهد ...

اینکه وظیفه ات را انجام دهی و بقیه اش را واگذار کنی به خدا ...

آن وقت است که وقتی خبر شهادت فرزندت را می آورند می گویی الطاف خفیه الهیی بوده ...و چه کسی می فهمد عمق نگاه تو را ؟

هیچ کس ..

و هیچ کس نمی فهمد که ایران کجاست و چیست ...

و تو

این تو بودی که گفتی ایران موجودیست الهی که بر بال فرشتگان نشسته است ...

و چه کسی می تواند بفهمد که در قاموس اندیشه ی تو موجود معنایش چیست و موجودیتی الهی چه معنایی دارد ...

آه ...

چه قدر دلم تنگت شده روحی ....

بی ربط ... : چند روزی ست  که دارم به شباهت دو خدیجه فکر می کنم ...

خدیجه کبری ...

خدیجه ثقفی...

علمدار جنون
۳۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

بسم رب عشق ...

و مادر سر آغاز عشق بود ...

و پایان عشق ..

و چه کسی می داند چه رازی در مادری های مادر نهفته است ..

مادر تنها یک واژه نیست که حالا از واژه فراتر رفته و دارد می شود معنا ...معنایی که معانی زیادی را در بر دارد ...واژه ای که نام واژه دون شان ان است ...

مادر سلام ...

من همان دختر بی معرفت ....

حالا من هم روزی مثل امروز را برای خود می دانم و امیدوارم این شباهت ظاهری به شباهت باطنی پیوند بخورد ...

دستم می رود به جنون واره نوشتن و به نوشتن محیت هایتان...

دستم می رود به روضه های باز ...

به کوچه های مدینه ...

به در ...

در میخ ..

به شعله ...

به همان دم که صدا زدی فضه را ...

به همان دم که مولا بالای سرتان آمد ...

و چه کسی می تواند راز این همه رمز و راز را در عالم ماده درک کند ؟

چه کسی می تواند بفهمد عضق در داستان های جامانده از شما موج می زد و هنوز هم که هنوز است این روایت ها انسان تربیت می کند و مادر...

نه مادر ...

زندگی بی شما خیری ندارد و حالا که دارم زندگی می کنم می فهمم که هستید هنوز ..

که قدرت روح بالاتر از جسم است و فراگیر تر ...

حالا من مادر دارم ..

مادری که تمام لحظه های زندی ام را رصد می کردد ...

مادری که دستم را در دست بهترین مرد عالم نهاد ...

من مادر دارم...

و همسری از جنس نور ...

مادر ...معنایی که ساختار های معنایی را می شکند و واژه ها را به تسخیر معنای خود در می آورد و هویت هر واژه ای را باز تولید و باز تعریف می کند ...

من و نوشته هایم هر چند گاهی می رود در فضای آکادمیک دانشگاهی و علوم اجتماعی ! اما من هر چه باشد و هر چه قدر درس بخوانم نمی توانم خود را جدا کنم از معناهایی که زندی ام را می سازند ..

و روزی

و روزی

همه ی این معنا ها را به تمام فصای به ظاهر علمی دنیا ثابت می کنم و می فهمانم که معنا ها و مبنای تمام معنا ها باید از مادر شروع شود ...

نه از هیچ چیز دیگر ...

بی ربط ن : دلم دلتنگ مردان قدیمی ست ...

علمدار جنون
۲۱ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر