کربلای من ، پله های حرم

با من از عشق بگو

کربلای من ، پله های حرم

با من از عشق بگو

این خانه ازین پس فقط برای تو روشن خواهد شد ...

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

هو محبوب ...

قلم ...

نوشتن !

و دل !

و چه رابطه ی تنگاتنگی پیدا کرده اند این واژه ها با هم ...

و من ..منی که سرتاسر شور بودم حالا دیگر قلمم به نوشتن نمیرود و دلم به گفتن..

تازه دارم یاد می گیرم و می فهمم آدمی که پا می گذارد در راهی ...تنها می شود ..کم کم همه از دورش می روند ...

 از دور من آدم ها تند تر می روند زیرا که خاصیت من است گویی !

نه این که فکر کنی که آدم تنها می شود نه ...

اما اکر بخواهی پای آرمان هایت بمانی و آرمان را زندگی کنی ..کم کم می بینی که فرسنگ ها فاصله افتاده بین تو و رفیق هایت و تو شدی یک دنیای جدا و آن ها یک دنیای جدا ..

و به هیچ زبانی نمی توانی آن ها را وارد دنیایی کنی که مطمئنی درست است...

اما من عادت کرده ام به تنها شدن... و به بودن آدم هایی که تنها مرا وقتی می خواهند که بخواهند ! خواستنشان نه از روی عقل و ایمان است نه علاقه ! که از روی عادت به خواستن است..تا حرف میزنی بد میگیرند و تا سکوت می کنی بد...بد های حرف هایت را به خود میگیرند و دئوباره می شورند بر دل تو که عاشق آنان است و هیچ کس از عشق تو خبر ندارد جز آسمان ....

باکی نیست دیگر از فکر هیچ کس...

باکی نیست از نگاه غیر...

ز هر چه غیر یار استغر الله.

هوا مانند قلم من طوفانی ست و دلم آرام رام شده به دست آرمان!

حالا می فهمم که چرا خدا در قرانش می گوید : فکر نکنید که به شما محتاجم ها ...نه ...اگر راه نیوفتی و دل ندهی به راه شماها را می برم و امتی دیگر می آورم...

خوشم می آید از قاطع بودن خدا ...

و حالا بعضی هایمان بعضی دیگرمان را متهم می کنیم به بد بودن...نا مهربان بودن ...غلط بودن...در صورتی که خودمان هم معیار این ها را هنوز نداریم و هنوز معرفت ندارییم که درک کنیم حقیقت هر چیز را ...

اما راحت راحت به همدیگر انگ میزنیم...و یکدیگر را نه تنها در راه خدا یاری نمیکنیم ...که دلگیر می کنیم...دل سرد می کنیم...و اسمش را میگذاریم مصلحت...

و گاهی ...

همان گاهی هایی که دارد می شود همیشه دلم می خواهد داد بزنم و بگویم آآآهاای آدم های مومن نما...بس کنید و اندکی  به خود رجوع کنیم که قطع به یقین خواهید فهمید راهتان غلط است...

اینی که شما دارید مصلحت نیست که ترس است ...

اینی که شما را نشانده بر جای و مولایتان را بر افروخته و مجبور است هر روز فریادی بزند و بگوید که آهای مسیر از این سمت است...

مولایی که باید به یک اشاره فهمیده شود با داد هم فهمیده نمی شود ...

آن وقت دم از ولایت مداری می زنید..

اف بر شما ریاکاران اهل تزویر و استثمار و دروغ...

اف بر شما دایه داران ولایت که نه تنها ولایت را اجابت نمیکنید که شده اید زخم بر دل ولی ...

اف بر شما که یادتان رفته مصلحت چیست و ولی کیست و وظیفه چیست....

و لعنت بر همچو منی که با همجو شمایی هستم و نمیتوانم کاری کنم.....................

پ ن: به قول او : از درد های کوچک ادم داد می زند

از درد های بزرگ است که ادم لااااآل می شود .

علمدار جنون
۰۲ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ نظر