کربلای من ، پله های حرم

با من از عشق بگو

کربلای من ، پله های حرم

با من از عشق بگو

این خانه ازین پس فقط برای تو روشن خواهد شد ...

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

هو نور 

هو وتر

هو غریب

نمیدانم چگونه با دلم کنار بیایم...

با دلم که میبیند و میشنود ...

چگونه ببینم و هیچ مگویم 

آه ازین مردم

آه از ادم هایی که قدر نمی شناسند ...

دارم به زن مدافع حرمی که تنهایی بار زندگی را به دوش می کشد و طعنه می خورد فکر میکنم

به زن پاسداری که از مرز های کشورش پاسداری می کند و پاسداری حریم خانه اش افتاده به گردن زنش!

و زنش از همان ها که دارد همسرش محافظتشان می کند کنایه می شنود..

دارم فکر میکنم به مومن !

مومنی که مهربان است و دلسوز

مومنی که فکرش رفع مشکلات دیگران است به هر دین و ایینی !

مومنی که فحش می خورد و طعنه برای عقیده ای که پاسدار مخالفانش نیز هست !

نمیفهمم این قاعده هارا !

این که یک عده فقط فحش بخورند و باز هم وظیفه شان محبت کردن باشد و باز هم عقیده شان امرشان کند به گذشت 

نمی فهمم این قاعده را و این همه غربت را ...

نمی فهمم چرا ان ها همیشه خودشان را حق می دانند و مارا ظالم !

نمیفهمم چرا این همه 

گذشت و محبت را نمی بینند ...

ااه دلم گرفته ...

علمدار جنون
۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر