اه ازین مردم !
هو نور
هو وتر
هو غریب
نمیدانم چگونه با دلم کنار بیایم...
با دلم که میبیند و میشنود ...
چگونه ببینم و هیچ مگویم
آه ازین مردم
آه از ادم هایی که قدر نمی شناسند ...
دارم به زن مدافع حرمی که تنهایی بار زندگی را به دوش می کشد و طعنه می خورد فکر میکنم
به زن پاسداری که از مرز های کشورش پاسداری می کند و پاسداری حریم خانه اش افتاده به گردن زنش!
و زنش از همان ها که دارد همسرش محافظتشان می کند کنایه می شنود..
دارم فکر میکنم به مومن !
مومنی که مهربان است و دلسوز
مومنی که فکرش رفع مشکلات دیگران است به هر دین و ایینی !
مومنی که فحش می خورد و طعنه برای عقیده ای که پاسدار مخالفانش نیز هست !
نمیفهمم این قاعده هارا !
این که یک عده فقط فحش بخورند و باز هم وظیفه شان محبت کردن باشد و باز هم عقیده شان امرشان کند به گذشت
نمی فهمم این قاعده را و این همه غربت را ...
نمی فهمم چرا ان ها همیشه خودشان را حق می دانند و مارا ظالم !
نمیفهمم چرا این همه
گذشت و محبت را نمی بینند ...
ااه دلم گرفته ...