دلی که تنگ شود...
سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۴ ق.ظ
یسم رب نور ...
گاهی دلت می خواهد حرف زنی ام نمی توانی و نمیدانی چگونه شزوع کنی...
هوا تاریک
مردم خواب
و
تو از فرت فکر کردن های مداوم نمی توانی بخوابی و داری در وانفسای افکارت جان می دهی ....
حر ف از عشق و حرف از چیزی که تو را به خود در گیر کرده و جوابش را نمیدانی ....
عشق همان تجربه ی شیرین و گاه تلخی که ادمی را به ورطه ی فکر و فکر فرو می برد و تا می خواهی بیاییی بی رون می بینی دیر شده است و تا انتها در عشق فرو رفته ای ...
عشقی که همه از ان تو را می ترسانند ....آه
تاب نوشتن نیست دیگر
یا اماه
۹۳/۰۹/۱۸
نام زوار کربلا در لیست
نام من در میان آنها نیست
من مگر عاشق شما نشدم
جرمو تقصیر من بگو پس چیست
باشد آقا قبول گنهکــارم
جز توبخشندهی گناهم کیست
دل من لکزده برای حـــرم
شب جمعه حرم که مهمانیست
روضه علقمه، حدیث وفــا
خود زهرا به روضهها بانیست
میرساند به روضهها خود را
میزبانی به عهدهی مهدیست
صفرم اما عدد حسـابم کن
مثل صفر کنار نمرهی بیست
حرف دل بود با شمـا گفتم
شاعری پیش عشق بی ادبیست
التماس دعای مخصوص...