سقوط
بسم رب مادر ...
سلام راوی مجنون
سلام راوی خون...
کجایی که حال این روزهایم را کسی جز تو می تواند خوب روایت کند برایم...
کجایی که دارم جان می دهد در روایت بی معنای دیگران...
کجایی چمران دلم...
کجایی تا بگویی که ...
بیایید برایم معنا کنید سقوط را ...
بییایید بگویید سقوط در دنیا چه معنی می دهد ...
بیایید و مرا نجات دهید...
چتر نجاتم خرا ب شده می گویند دلیلش بد قولی ست ...
اصلا بگذارید من بگویم...
سقوط یعنی چشمانت را باز کنی و ببینی از تمام هستی ات دور شده ای ...
سقوط یعنی مادر چشمانش را ببندند و تو کور شوی...
سقوط یعنی چشم باز کنی و هیچ کس را نبینی از اهل اسمان دلت...
سقوط یعنی ....
اصلا سقوط یعنی نبودن مادر ...
خدای من ...
دارم کم می آورم در فهمیدن حرف هایت...
خدای من ...
دریابم ...
در دریای وجودت خودم را غرق کردم و دل دادم به اوامرت...
داری دریا را طوفانی میکنی که کشتی ام بشکند ...
کشتی ام شکست ...حالا خود را به تخته پاره ای اویخته ام...
تخته پاره ام را بگیری خود را میکنم تخته پاره ای و به آن می آویزم....
من نخواهم گذاشت در دریای وجودت به الودگی های خودم گیر کنم
نخواهم گذاشت حجابی شوم برای خودم در رسیدن به تو...
من ...
با تمام منیت هایم ...
با تمام خودم...
در برابر تو
که دریای رحمتی و دریای حکمت
سر فرود میآوردم...
و تمام منیت هایم را در برابرت ذبح میکنم...
تا به ذبح عظیم برسم...