کربلای من ، پله های حرم

با من از عشق بگو

کربلای من ، پله های حرم

با من از عشق بگو

این خانه ازین پس فقط برای تو روشن خواهد شد ...

حال خوش

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۵ ب.ظ

بس رب صبر....

سلام بانوی من ...

مدت هاست با تو سخن نگفته ام....

می خواهم این بار اما از همه چیز بگویم....

از نبودن هایت و از نبودن هایم....

از نبودن هایت کتار خودت و نبودن هایم کنار شما....

دلم بسی گرفته ...

می دانی بانو ...این روزها دارم به تناسب پله های حرم ...و پله های تل دخترت فکر می کنم....

این روز ها همش قیااس می کنم ارتفاع ها را ....

ارتفاع حرم تا ارتفاع خیمه ها و ارتفاع تل ...

و ارتفاع سقوط انسان ها ...

چقدر این ها مرا پریشان می کند بانو...

کاش می شد که بتوانم درک کنم هر ارتفاعی را و ارزش هرارتفاعی را ...

مدت هاست که سقوط ازاد می کنم از ارتفاع نگاه ها ....

و انگار نه انگار که من در حال افتادنم...

هیچکس بروی خودش نمی اورد...

نمی دانم بانو....

کدام ارتفاع سقوط ازش سخت تر است....

این روز ها و این اتفاقا طبیعی نیست ...

این اشفتگی های عالم طبیعی نیست...

کاش بودی...

کاش ....

دیر بازی با واژه ها کفاف حرف های دلم را نی دهند این بار باید با مفااهیم بازی کرد....

بازی تلخیست...

وقتی که معناها منتاوت شوند عالم به هم خواهد ریخت...

وقتی که ...

اشفته می نویسم بانو می دانم...

تو نیز دلیلش را می دانی ...

برای کسی نمینویسم این بار ...

این بار فقط برای تو ...

.....

باید بلند شد ...

دوید ..

حتی وقت برای استراحت بین راه هم نیست ...

این بار باید بلند شویم تا ابد ...

تا مباد که متهم شویم ...متهم به کم کاری ...

و مباد ایندگانمان تاریخی برای گفتن نداشته باشند و مباد که شرمنده ی تاریخ شویم...

دیگر جای بازی کردن های کودکانه نیست ...

باید بلند شد و دوید تا انتهای معنای خدا ...

دوید تا حقیقت خدا ...

از بهشت گذشت ...

از همه چیز گذشت ...

تازه فهمیده  ام حکمت های بعضی کارهایش را ...

تازه فهمیده ام که تا نگذری بدست نخواهی اورد...

تا نشکنی بزرگ نواهی شد ...

تا ...

تازه می فهمم....

نمی دانم ...هنوز به مطلق وجود نرسیده ام و هنوز در قیاس های اول مانده ام...

اما همین قیاس های ابتدایی سخت مرا به فکر واداشته است...

سخت مرا....

....

بی ربط :

به دنبال مشاهدات مردم شناسانه شکستم...

به دنبال کشف رابطه ی محبت و کار !

همه شهر خودم را گشتم...

و جز دختری خسته که خوابیده بود با تنی رنجور و پولی در دست نیافتم...

به دنبال کشف جواب سوال هایم میگردم...

و به چیز هایی که تا دیروز ب چشم دلسوزانه نگاه می کردم کنون با چشم سوژه نگاه می کنم...

نمی دانم خوب است یا نه...

به دنبال کشف حقایق زندگی رفتم ...

و حقیقتی جز هو نیاتم...

حقیقتی  که ... در بیمارستان امام تازه فهیدم که چقدر دور از دردم...

چقدر بی درد بزر شده ام ...

و چقدر...

چقدر مردمان شهرم تعاریفی از هو دارند که زیباست ...

از پا نخواه نشست ...

تا کشف حقیقت ...

یا آه به حق آه...

۹۳/۰۳/۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
علمدار جنون

نظرات  (۱)

بسم الله الرحمن الرحیم
سرکار/جناب علمدار
 حرف هایتان آشناست
 بو می دهد...
 زود به زود بنویسید. سر خواهم زد.
انشالله خیر ببینید
فی امان الله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی