مادر
بسم رب عشق ...
و مادر سر آغاز عشق بود ...
و پایان عشق ..
و چه کسی می داند چه رازی در مادری های مادر نهفته است ..
مادر تنها یک واژه نیست که حالا از واژه فراتر رفته و دارد می شود معنا ...معنایی که معانی زیادی را در بر دارد ...واژه ای که نام واژه دون شان ان است ...
مادر سلام ...
من همان دختر بی معرفت ....
حالا من هم روزی مثل امروز را برای خود می دانم و امیدوارم این شباهت ظاهری به شباهت باطنی پیوند بخورد ...
دستم می رود به جنون واره نوشتن و به نوشتن محیت هایتان...
دستم می رود به روضه های باز ...
به کوچه های مدینه ...
به در ...
در میخ ..
به شعله ...
به همان دم که صدا زدی فضه را ...
به همان دم که مولا بالای سرتان آمد ...
و چه کسی می تواند راز این همه رمز و راز را در عالم ماده درک کند ؟
چه کسی می تواند بفهمد عضق در داستان های جامانده از شما موج می زد و هنوز هم که هنوز است این روایت ها انسان تربیت می کند و مادر...
نه مادر ...
زندگی بی شما خیری ندارد و حالا که دارم زندگی می کنم می فهمم که هستید هنوز ..
که قدرت روح بالاتر از جسم است و فراگیر تر ...
حالا من مادر دارم ..
مادری که تمام لحظه های زندی ام را رصد می کردد ...
مادری که دستم را در دست بهترین مرد عالم نهاد ...
من مادر دارم...
و همسری از جنس نور ...
مادر ...معنایی که ساختار های معنایی را می شکند و واژه ها را به تسخیر معنای خود در می آورد و هویت هر واژه ای را باز تولید و باز تعریف می کند ...
من و نوشته هایم هر چند گاهی می رود در فضای آکادمیک دانشگاهی و علوم اجتماعی ! اما من هر چه باشد و هر چه قدر درس بخوانم نمی توانم خود را جدا کنم از معناهایی که زندی ام را می سازند ..
و روزی
و روزی
همه ی این معنا ها را به تمام فصای به ظاهر علمی دنیا ثابت می کنم و می فهمانم که معنا ها و مبنای تمام معنا ها باید از مادر شروع شود ...
نه از هیچ چیز دیگر ...
بی ربط ن : دلم دلتنگ مردان قدیمی ست ...